روزی که مرا به دنیا آوردند گفتند که دوست بدار
که دوست داشتن جزئی از زندگی است
وقتی دیوانه وار دوستت داشتم گفتند
فراموش کن که فراموشی جزئی از زندگی است
خداحافظ نه با همه ، با تو تا آخر عمر
تو یک هدیه به من دادی که نامش هست
(بیزاری)
دروغ می گفت دیگری را دوست می داشت .
بارها گفتم دوستم داری ؟ گفت آری تا دیری
خاموش بودم ، ولی از پای شکیب افتادم و
گفتم راست بگو تو را خواهم بخشید . آیا دل
به دیگری بستی ؟ گفت: نه! فریاد زدم. بگو
راستش را هر چه هست تو را خواهم بخشید
واز گناهت هر چند سنگین تر باشد خواهم
گذشت ، عاقبت با آرزوی فراوان پیش آمد و گفت.
مرا ببخش.................... دیگری را دوست دارم.
گفتم حال که سالها تو به من دروغ می گفتی.
این بار هم من به تو دروغ گفتم : تو را نخواهم
بخشید
خبر دار ی ای استخون قفس
که جان تو مرغیست نامش نفس
چو مرغ از قفس رفت بگسست قید
دگر ره نگردد بسعی تو صید
نگه دار فرصت که عالم دمیست
دمی پیش دانا به از عالمیست